بسم الله...
امان از وقتی که دلی شکست و اشکی سرازیر شد...
آهای تویی که خوب می دانی با توام!می خواستم به تو بگویم:شکستن دل صدا نمی دهد...خواستم بدانی که چه کار کرده ای!...این دنیا مثل کوه است!مثل کوهی که هر چه بگویی همان را میشنوی!
پی نوشت1:
یک قلب پر التماس دارم،آقا! از این همه غم هراس دارم،آقا!
گفتند که جمعه میرسی،زود بیا! من ساعت شش کلاس دارم،آقا!
رباعی از کسی که نمی دانم کیست!...
پی نوشت2:چقدر نوشتن را دوست دارم...
مینا تو این بار یک جور دیگر شدی، غمی در صدایت قدم میزند. گمانم کسی دزدکی آمده، و آرامشت را به هم میزند. درست است «گنجشکی آواره بود، کسی فکر جایی برایش نکرد. مترسک غمی کهنه در سینه داشت، کسی جز کلاغی دعایش نکرد.» تو این بار غمگین و دلخستهای، درست است، اما دلت آبی است. و من بارها دیدهام شعر تو، پر از شادمانی و شادابی است. تو با شعرهای ترت بارها، مرا بردهای تا خود آسمان. تو آنقدر خوبی که شعر تو را، نوشتند بر بال رنگین کمان. تو آنقدر پاکی در این روزها، که چشم خدا هم به دنبال توست. و من بارها گفتهام پیش از این، تمام دل کوچکم مال توست. من امشب نمازم به رنگ خداست، و از دل خدایا خدا میکنم. تو دلخسته هستی و من نیز هم، من امشب برایت دعا میکنم. شاهین رهنما |